معنی شیر عرب

حل جدول

فرهنگ عمید

عرب

قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا،
هریک از افراد این قوم: دو نفر عرب آمدند تو،
(صفت) از نژاد عرب: زن عرب،
* عرب بائده: [قدیمی] قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته‌اند، عرب منقرضه، مانندِ قوم عاد و ثمود،
* عرب مستعربه: [قدیمی] عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به‌تدریج جزء طوایف عرب به‌شمار آمده‌اند، عدنانیه،


شیر

پستاندار گوشت‌خوار و درنده، از خانوادۀ گربه‌سانان، و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد،
(صفت) [مجاز] شجاع، دلیر،
آن روی سکه که دارای تصویر شیر بوده،
(نجوم) برج اسد،
* شیر بالش: [قدیمی] صورت شیر که بر روی بالش یا متکا نقش کرده باشند: لاف نسبت زند حسود و‌لیک / شیر بالش نشد چو شیر عرین (انوری: ۳۹۴)،
* شیر برفی: [قدیمی، مجاز] شخصی که صورت ظاهرش با‌هیبت و باقدرت اما باطناً بی‌عرضه و بی‌لیاقت و بیکاره باشد،
* شیر چرخ: (نجوم) [قدیمی] برج اسد یا آفتاب، شیر آسمان، شیر سپهر، شیر فلک، شیر گردون، شیر مرغزار فلک،
* شیر خدا: [مجاز] از القاب امیرالمؤمنین علی، اسدالله،
* شیر درفش: [قدیمی] تصویر شیری که بر روی پرچم نقش کرده باشند، شیر علم،
* شیر ژیان: شیر خشمگین، شیر درنده،
* شیر سپهر: (نجوم) [قدیمی] = * شیر چرخ
* شیر شادروان: [قدیمی] تصویر صورت شیر که روی پرده نقش کرده باشند،
* شیر شرزه: [قدیمی] شیر خشمگین، شیر درنده،
* شیر علم: [قدیمی] تصویر شیر که بر روی پرچم نقش کرده باشند، شیر درفش،
* شیر فلک: (نجوم) [قدیمی] = * شیر چرخ
* شیر کردن: (مصدر متعدی) ‹شیرک کردن› [عامیانه، مجاز] کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن،
* شیر گردون: (نجوم) [قدیمی] = * شیر چرخ
* شیروخورشید: [منسوخ] نشان رسمی سابق دولت ایران که عبارت بود از صورت شیر ایستاده با شمشیر در دست راست و خورشید که در پشت آن می‌درخشید،
* شیروخورشید سرخ: [منسوخ] نام پیشین هلال احمر در ایران،

لغت نامه دهخدا

عرب

عرب. [ع َ رِ] (ع اِمص) تیزی معده. (منتهی الارب).

عرب. [ع ِ] (ع اِ) گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) از ایلات خمسه ٔ فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) طایفه ای از طوائف فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).

عرب. [ع َ رَ] (ع اِ) آب بسیار صافی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) شعبه ای ازهفت لنگ بختیاری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).

عرب. [ع َ رَ] (ع اِمص) شادمانی. (آنندراج). عَرب. (منتهی الارب). || فساد معده. || (ص، اِ) آب صافی بسیار. (منتهی الارب).

عرب. [ع ُ] (اِخ) عَرَب. مردم تازی شهرباش، یا عام است خلاف عجم، یؤنث. (منتهی الارب). رجوع به عَرَب و عربستان شود.

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) میرزا صالح بن سیدحسن موسوی حائری تهرانی مشهور به عرب و داماد. فقیه و از سوی علماء امامیه ٔ اوائل قرن چهارده بود. به سال 1303 هَ. ق. درگذشت. کتابی در اجتهاد و تقلید نگاشته است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 75).

عرب. [ع َ رَ] (اِخ) دسته ای از مردم خلاف عجم، و مراداز عجم هر کسی است که غیر عرب باشد از فرس و ترک و فرنگ و جز آنها و لفظ عرب مؤنث است بر تأویل طائفه: یقال عرب العاربه و العرب العرباء. ج، اَعرُب، عُروب. و گفته شده است عرب شهرنشینانند، و گفته شده است عام است و شامل سکّان شهرها و بادیه ها هر دو شود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مردم تازی شهرباش یا عام است و مؤنث آید. (منتهی الارب):
نامدار و مفتخر شد بقعه ٔ یمگان به من
چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.
گرچه بده ست پیش از این در عرب و عجم روان
شعر شهید و رودکی نظم لبید وبحتری.
خاقانی.
شب عربی وار بود بسته نقابی بنفش
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب.
خاقانی.
- قوم عرب، مراد از عرب اکنون سکنه ٔ جزیرهالعرب و عراق و شام و سودان و مغرب است لکن قبل از اسلام مراد از عرب مردمی بوده اند که در جزیرهالعرب ساکن بوده اند زیرا مردم عراق و شام از ملتهای سریانی و کلدانی و نبطی و یهود و یونان و مردم مصر قبطی بوده اند و مردم مغرب ازبربران بوده اند و بالجمله مراد از قوم عرب قبل از اسلام، مردم بادیه نشین در جزیرهالعرب است که در جهت شمال جزیرهالعرب و شرق وادی نیل سکونت داشته اند. و لفظعرب مساوی بوده است با بدو یا بادیه و جزیره ٔ عرب بنام عربه نامیده میشد. لکن پس از آنکه حجاز و یمن مسکن آنها شد دیگر لفظ عرب مساوی با بادیه نبود و کلمه ٔ حضری و بدوی بکار رفت. مردم شهرنشین را که اصولاً موطن آنها حجاز و یمن بوده است عرب حضری نامیده اند و صحرانشین را بدوی.
در تاریخ عرب قبل از اسلام، عرب بدو قسم منقسم میشود یکی عرب بائده و دیگری عرب باقیه. مراد از عرب بائده قبائل قدیم اند که قبل از اسلام از میان رفته اند و عرب باقیه نیز بر دو قسم اند یکی عرب قحطانیه و دیگری عرب عدنانیه. عرب قحطانیه عبارتنداز حیره و اهل یمن و فروع آنها، و عرب عدنانیه در حجاز و نواحی آن سکونت داشته اند. بنابراین اصل عرب به سه طبقه منقسم میشوند: عرب بائده یا عرب شمال، عرب قحطانیه یا دولتهای جنوبی و عدنانیه یا عرب شمال در طور سینا. اعراب شمال شامل عاد و ثمود و عمالقه و طسم و جدیس و امیم شده اند که آنها را عرب عاریه نامیده اند و از ابناء سامند. عرب قحطان یا جنوب شامل حکومتهای یمن بوده است و یونانیان آنان را عرب سعید نامیده اند از جهت وفور نعمت و زندگانی مرفهی که داشته اند.بسیاری از شهرهای قدیم یمن اکنون ویران شده است که احیاناً آثاری از آنها باقی نمانده است. در این منطقه حکومتهای مهمی در طول اعصار بوجود آمده بوده است. طبقه ٔ سوم که عرب عدنانیه باشد یا عرب شمال مسکن و منزل آنها شمال بلاد یمن بوده است در سرزمین تهامه و حجاز و نجد و جز آنها که انساب آنها به ابراهیم بن اسماعیل میرسد. رجوع به عربستان و رجوع به تاریخ العرب قبل الاسلام جرجی زیدان و ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 30، 59، 70 و تاریخ گزیده ص 11، 18 شود.
تاریخ تمدن اسلامی آرد: مردمان شبه جزیره ٔ عربستان بدو قسمت عمده تقسیم میشوند. 1- قحطانی ها که در خاک یمن و زمینهای مجاور آن سکونت داشته اند و نسبت آنان به قحطان یا یقطان بن عامر و ارفحشاد وسام منتهی میگردد. 2- اسماعیلی یا عدنانی که در حجاز و نجد و اراضی میانه ٔ جزیره ٔ عربستان سکونت دارند و چون خاک یمن حاصلخیز بوده است قحطانیها زودتر از عدنانیها متمدن شده اند و دولتهای حمیر، سبا، کهلان و غیره از میان اقوام قحطانی برخاسته اند و یا فراعنه ٔ مصر و پادشاهان بابل و آشور همزمان بوده اند. اقوام دیگری از عرب بوده اند که اکنون از بین رفته اند و فقط نامی از آنها باقی است و آنان قوم عاد، ثمود، طسم، جدیس و عمالقه میباشند. بنابراین تمدن اسلامی نخستین تمدن عرب نبوده است، پیش از اسلام مردم حمیر، کهلان، سبا، واسطه ٔ تجارتی شرق و غرب بوده اند و علت عمده ٔ پیشرفت بازرگانی آنها یکی موقعیت جغرافیائی آنها بوده است و در قرن بیستم پیش از میلاداز کشور کلده به کشور سوریه و فینیقیه و عربستان آمد و شد داشته اند. عربهای حمیر و سبا (قحطانی) که بعداز عاد و ثمود بودند تمدن بزرگی داشتند که اکنون خرابه هائی از آنها باقی است. عمالقه نیز از اقوام متمدن عرب و مردم سلحشور و سختگیر و با اقوام دیگر همواره در جنگ بوده اند.
مردم حجاز که در وسط عربستان میزیسته اند به حال بدوی باقی مانده بودند، زیرا سرزمین آنها خشک و بد آب و هوا بود و بواسطه ٔ سختی و بدی راه با مردم متمدن دیگرکمتر آمد و شد داشتند. در قرن پنجم میلادی سرخاندان قریش قصی بن کلاب بن مره بود. که بواسطه ٔ هوش و عقل و فکر صائب شهرت بسیاری بهم زد و در آن زمان فرمانروایی مکه با طائفه ٔ خزاعه بود. پس از مرگ هاشم پسرش عبدالمطلب جدّ پیغمبر اسلام جانشین پدر گشت. در آن زمان طائفه ٔ قریش مزیتهائی بر سائر طوائف داشتند. حکومت حجاز در دوران جاهلیت سبک ملوک الطوائفی بوده است بدین معنی که امیر هر طائفه و قومی فرمانروا و قاضی و رئیس دارائی قوم خود بودند. این وضع بادیه نشینان حجاز بود لکن در شهر مکه مردم تابع پرده دار کعبه بوده اند زیرا حکومت مکه به دست وی بوده است. در شهر مکه و طائف بازارهای تجارتی بسیاری وجود داشت و قوم قریش عهده دار کارهای مهم بازرگانی بودند. کعبه یکی از مهمترین ممر معاش مردم مکه بود. مشاغل و مؤسسات کعبه تا زمان اسلام عبارت بودند از: 1- دربانی و پرده داری. 2- آب دادن به حجاج. 3- رفاه یا مهمانداری. 4- پرچم داری. 5- خانه شوری. 6- مؤسسه ٔ مشورتی. 7- مؤسسه ٔ پرداخت دیه و غرامت. 8- قبه یا اسلحه خانه. 9- اعنه یا اداره کردن ستوران. 10- سفارت. 11- ایسار یامؤسسه ٔ قمار و فالگیری. 12- دادرسی یا حکومت. 13- اموال. 14- نگاهبانی مسجد الحرام.
سخنوران مشهوری در حدود یک قرن قبل از اسلام در میان اعراب پدید آمدند و نهضت ادبی خاصی بوجود آوردند و این نهضت جنبه ٔ دینی و مذهبی نیز داشت زیرا از نظر دینی یکنوع هیجان میان اعراب پیدا شده بود، عده ای بت پرست، عده ای آتش پرست و عده ای موحد بودند. این در هم ریختگی اوضاع علت اصلی این نهضت شد که عده ای اصلاح طلب در فکر اصلاح اوضاع اجتماعی برآیند. رجوع به عربستان شود.


شیر

شیر. (اِخ) نام برج پنجم از دوازده برج فلکی. (ناظم الاطباء) (از برهان). برج اسد را نیز گویند. (آنندراج). شیر فلک. یکی از بروج دوازده گانه ٔ فلکی که عرب آنرا اسد و لیث نیز گوید. (یادداشت مؤلف):
دگر طالع تو ز فرخنده شیر
خداوند خورشید سعد دلیر.
فردوسی.
چو خورشید در شیر گشتی درست
مر آن تخت را سوی او بود پشت.
فردوسی.
همیشه تا نبود ثور خانه ٔ خورشید
چنان کجا نبود شیر خانه ٔ بهرام.
فرخی.
آفتاب ارسوار شد بر شیر
هست می شیر آفتاب سوار.
خاقانی.
- بر اختر شیر زادن، اصطلاح نجوم و طالعگیری قدیم است که ستاره ٔ هر کس در برج اسد بود تولدی فرخنده داشت:
تو بر اختر شیر زادی نخست
برِ موبدان و ردان شد درست.
فردوسی.
- برج شیر؛ برج اسد. برج پنجم از دوازده برج فلکی:
سپیده چو برزد سر از برج شیر
به لشکر نگه کرد گیو دلیر.
فردوسی.
چو برزد سر از برج شیر آفتاب
زمین شد به کردار دریای آب.
فردوسی.
چو خورشید برزد سر از برج شیر
سپهر اندرآورد شب را به زیر.
فردوسی.
چو برزد سر از برج شیر آفتاب
ببالید روز و بپالود خواب.
فردوسی.
زآن نکرد آهنگ شیر شرزه از بیم سنانْش
رخنه گشتی چرخ و جستی برج شیر از آسمان.
فرخی.
- چشمه ٔ شیر؛ برج اسد:
چو برزد سر از چشمه ٔ شیر شید
جهان گشت چون روی رومی سپید.
فردوسی.
- در دم شیر نان دیدن، در اصطلاح نجوم کنایه از ماه به اسد آمدن:
مه زآن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شیر نان ببینم.
خاقانی.
در منشآت خاقانی چنین آمده است: دروقت خبر دادند که قمر به اسد است نان سردسمین در دهان گرم شیر است جامه ٔ نو شاید پوشیده. (ص 301). و در صفحه ٔ 290 نیز می نویسد: ندانم کدام میغ سپیدکار سیه کاسه آن نان سمین را از این جان سنگین در حجاب داشته است. آری طلعت اعزه ماه تمام دایره است و ماه سیبی با دو گرده نان سمین را ماند باﷲ که ماه بر مایده ٔ فلک نان سمین است و دگر ستارگان خرده ٔ آن نان. رجوع به ص 291 همان متن شود.
- شیر آسمان، شیر چرخ. برج اسد. (ناظم الاطباء):
ایا پناه همه خلق زیر رایت تو
ز شیر رایت تو شیر آسمان به فغان.
سوزنی.
با کوشش او شیر آسمان
شیری است مزوّر ز پوستین.
انوری.
رجوع به ترکیب شیر آفتاب و شیر فلک شود.
- شیر آفتاب، برج اسد:
به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر
به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن.
حافظ.
رجوع به ترکیب شیر فلک و شیر آسمان شود.
- شیر چرخ، شیر آسمان. کنایه از برج اسد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
- شیر سپهر؛ شیر آسمان. برج اسد. (ناظم الاطباء). کنایه از برج اسد است و آن ازجمله ٔ دوازده برج فلک باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا):
گر فتد ذره ای از خشم تو بر اوج سپهر
گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب.
سنایی.
رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
- شیر فلک، شیر آسمان. برج اسد. (ناظم الاطباء):
شیر فلک آن شیر سراپرده ٔ دوران
در مرتبه با شیر بساطت نچخیده.
انوری.
از سر تیغش دل شیر فلک گیرد که شیر
دیدن آتش همانا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادرْوان.
خاقانی.
رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
- شیر گردون، شیر آسمان. برج اسد. (ناظم الاطباء).رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.
- شیر مرغزار فلک، شیر آسمان. برج اسد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیر آسمان شود.

فرهنگ معین

عرب

(عَ رَ) [ع.] (اِ.) تازی، از نژاد عرب.،به ~ُ عجمی بند نبودن کنایه از: هیچ پشت و پناهی نداشتن.، از بیخ ~ بودن کنایه از: الف - مطلقاً انکار کردن. ب - هیچ ندانستن.

معادل ابجد

شیر عرب

782

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری